۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

جدایی

امروز سه شنبه 23 آذر قرار جدایی گذاشتیم من خیلی به طرز وحشتناکی دوسش دارم و اینو بارها بهش گفتم و اینکه به سختی میتونم کسی رو که دوس دارم از یاد ببرم تحملش سخته ولی نشدنی نیست حسادتم بیشتر از این میشه که هست خدا صبر بده مکالمه جداییمون به این صورت بود.

من : سلام
 اون :مرسی
کجایی : مهد
من : چیکار میخای بکنی ؟
اون : از طرز فکرت خوشم نمیاد که میگی بهت اعتماد ندارم و ...
من : نظرت چیه جدا شیم .
اون : آره
من: باشه خداحافظ.
 بعد من تمام شماره هاشو از موبایلم پاک کردم.
بعد فکرکردم که الان آزاد شدم ولی بعد غصه ام گرفت که چجوری دوریشو تحمل کنم خدا رو بکمک طلب کردم  وای خدا چه کنم .


هیچ نظری موجود نیست: