skip to main
|
skip to sidebar
damag
۱۳۸۷ فروردین ۸, پنجشنبه
پیرمرد زانوانش را در بغل گرفته بود غمگین به حدی که صدایش گرفته بود
دلتنگی بر چهره اش چمباتمه زده بود ..
تاوان آرزویی که باید فراموش میشد ...
و حالا تا به ابد غمگین ..
واین عاقبت ما نیز ..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
وبلاگ هايي كه مي خوانم !
ميرزا پيكوفسكي
حقايقي درباره ي نازلي دختر آيدين
توكاي مقدس
فالشيست
اليزه
بانو
بايگانی وبلاگ
◄
2011
(1)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2010
(15)
◄
دسامبر
(1)
◄
اکتبر
(2)
◄
اوت
(2)
◄
مهٔ
(1)
◄
فوریهٔ
(5)
◄
ژانویهٔ
(4)
◄
2009
(27)
◄
نوامبر
(1)
◄
اکتبر
(3)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(2)
◄
ژوئیهٔ
(6)
◄
ژوئن
(1)
◄
مهٔ
(1)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(6)
◄
فوریهٔ
(1)
◄
ژانویهٔ
(3)
▼
2008
(28)
◄
دسامبر
(1)
◄
اوت
(1)
◄
ژوئیهٔ
(2)
◄
ژوئن
(6)
◄
مهٔ
(2)
◄
آوریل
(7)
▼
مارس
(9)
تجربه دوباره
کاتوره ای
دیوونه
نه
پیرمرد زانوانش را در بغل گرفته بود غمگین به حدی که...
تازه کار
از دیدگاه یک سیگاری :آتش همان کبریت است که از حال...
اس ام اس های تکراری
تبریک
درباره من
مشاهده نمایه کامل من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر